
هالههای تركش خوردهام را بپوشان
نفسی از سينهام بيرون نمیآيد
بهار گيسوانت را گم كردهام
برف و بوران شدهام……
ای برفیتر از واژهی سفيد
ای آيههای مقدس شعرهايم
ای خوش تراشيدهی كاشانهام
آه…. ای نجيبِ دلانگيز
بتاب بر حنجرهی متورم شدهام
بتاب كه از بغض پُر شدهام
محو نداشتههایم باش….
نخوردن سيبهای پيكرت
ننوشيدن شراب لبهايت
و حسرت مادامِ آغوشت
حسرتی که مرا به دار میكشاند…..
هالههايم را بپوشان
در من آرام بگير….
قول می دهم
لالايیِ آرامشت باشم….
……
من به فدای تارتارِ موهای مشكیات
كاش در آغوشت به حبس ابد محكوم شوم…
شايد تورا خواستن
تورا داشتن
ايدهآلترين خواستهای باشد كه مجابم كند
پيچهای اين زندگيرا خلاف جهت طی كنم…
لعنتیترين حس دوست داشتن!!!
من چطور نتهای دولا چنگِ نفسهايت را در سينه نگه دارم؟
چطور اين دستهای زمخت را دو طرف
صورتت ستون كنم؟؟
من متولد شدم تا تورا آرزو كنم
بیدليل دوستت بدارم
بیپروا تورا ببويم
و سمفونیِ نفس هايترا
زيباترين ملودی جهان كنم
من به فدايت پرنسسم
تورا خواستن…
تورا داشتن…
كِی قرار است رخ بدهد؟