
آن کس که پیش چشمِ تو جان را نگاه داشت،
با سنگریزه، رودِ روان را نگاه داشت
رگکرده عشق، از دل آتش فشانی ام
با غم مباد این فوران را نگاه داشت
باید چگونه؟ با چه زبان و چه منطقی،
در سینه، کودکِ هیجان را نگاه داشت؟
ماهیست قلب کوچک تو! دستم آمده-
با زور نه! نمی شود آن را نگاه داشت
بی اختیارِ خود، نفست می کشم؛ مگر
با عقل می توان ضربان را نگاه داشت؟
چشمان تو دو نسخه کتاب مقدس اند
باید همیشه حرمتشان را نگاه، داشت!
دیرش شده ست عقربه انگار؛ می دود!
باید چطور با تو زمان را نگاه داشت؟
تو، بارِ دوش شعری و خوب است بیش از این-
خود را سبک نکرد و زبان را نگاه داشت.