
شعر
از_تازهها
.
.
.
ذبح نفس درون گلوگاه انتظار
یک زن درون آینه تن/ها بدون تن
سر رفتن از محال خیالات بیحواس
چیزی سقوط میکند از من درون من
.
.
در تاروپود سینهی غم_واژههای لال
سلاخی حروف زبان بسته در گلوست
این بافهبافههای سرازیر شانههام
*تشریح شرحهشرحه شدنهای موبهموست
.
.
بغض بههم تنیدهی بدپیلههای غم
لبخندهای صامت”باید سکوت کرد”
راهی به راز روزنههای دوباره نیست
*از ارتفاع چشم تو باید سقوط کرد
.
.
وقت سقوط هرچه مرا میبرد به خواب
در سوگ استحالهی خاموش خوابها
میلغزدم دوپای رسیدن به آسمان
سر میخورم درون خیال حبابها
.
.
حل میکنی تمام مرا توی هیچ چیز
“هیچم” که دست/بردهام از تو به سمت “هست”
دستی از آستین کبود دقیقهها
من رابه زخم آینه های شکسته بست
.
.
دستی به قلب معرکه چشمی به انتظار
پایی به راه فاصله پلکی برای خواب
زل میزند به حفرهی تاریک چشم هام
تصویر مبهمی که نشسته درون قاب
.
.
هی سایه سایه قامت شب را شکسته است
هر لحظه روی پنجهی غم قد کشیده است
در من کبوتری به بلندای قامتت
کابوسهای سرخ قفس را پریدهاست
.
.
باران شروع خلسهی ابری که میچکد
از چشمهای خیس خیابان به زخم خاک
دل کندم از خیال رسیدن به آشیان
میپیچم از تو در بغل زخمههای تاک
.
.
هی رگ به رگ درون خیالات شب بریز
از شورهزار شعبده باران بده مرا
باید تو را دوباره به خاطر بیاورم؟
یک جرعه از پیالهی نسیان بده مرا
.
.
از سایههای پشت سرم خانه ساختم
هی چشم های پنجره را زیر و رونکن
حالاا برای رد شدن از سد هرچه بند
یک آسمان جسارت طوفان بده مرا
.
.
در چشم های خونی جلاد لحظه ها
شلیک میشوم به گلوی دقیقه ها
در کودتای شک و یقین جبرو احتمال
با یک گلوله فرصت جبران بده مرا !
.
.
هی حرف میشوم به سکوتی دوباره تر!
مبهم میان برزخ دستان بی طپش
مجهول جهل خاطرههای گذشتهام
قبل از شروع مساله پایان بده مرا!
.
زهرا_اسماعیلی
زهرااسماعیلی
چهارپاره
پینوشت:
میخواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی
میخواهم شعرم
چون شایعهای در شهر بپیچد
و زنان
هربار چیزی به آن اضافه کنند…
#الهام_اسلامی