
بانو بدون تو -دل من ناگهان شکست
بغضی که داشتم بخدا بی امان شکست
صبحم سیاه شد-غزلم هم تباه شد
بامن تمام بغض زمین و زمان شکست
رفتی به آنسوی شب و دریا و بعداز آن
یکباره سقف ملتهب آسمان شکست
عشقت روایتیست که بی قهرمان شده
عشقت روایتیست که در داستان شکست
چشمان اشکبار و نگاهی به جادها
یک بغض ناگهان که مرا استخوان شکست
بنگر چه خواستی ز من و عشق تو چه کرد
در بین راه مانده ام و قهرمان شکست
ویرانه گشت منزل و من در توهمت
جانا ببین که تیرک این آشیان شکست
فریاد من که حبس شده در گلوی تو
همگام با بهار دلم در خزان شکست
ای وای اسم او که به میدان خلاصه شد
شرمنده ام که حرمت این میهمان شکست