
لبخند می زنم
و بر تن درخت دست میکشم
این ترک ها
رد روزهایی ست که بر تو گذشت
رد باد
رد شلاق
لبخند میزنم
و بر تن درخت دست میکشم
این خطوط کف دستم
رد روزهایی ست که بر من گذشت
رد باد
رد شلاق
لبخند بزن درخت عزیز
این روزها را هم تاب می آوری
این تراش خوردن را
لبخند بزن
قرار است زیر دست این منبت کار
دوبار سیب بدهی
فاطمه_گیلانی
.
دست خط ات را دوست دارم
و بستنی زعفرانی را
و هر نوازشی را که شیرها را رام میکند
به دنیا نیامدهام
که از حلقههای آتش بپرم
و تماشاچیان برایم دست بزنند
به دنیا آمده ام
که دلم را آب کند
بستنی زعفرانی وسط ظهر تابستان
و سلام تو روی کاغذ بی خط
برایم نامه بنویس
و از من مزرعه ی زعفران بساز
و ناگهان جهان را خالی کن
از خطر انقراض شیرها