
اي دُختِ پر از غم، اي آيه ي رفتن
از ماي فراري، باز آمد و دل كند
امشب ز دلم رفت، امشب كفنم كرد
هم سويِ سياهي ، رنگِ وطنم كرد
در مرگ مردد، در عشق ذليلم
باز آمد و پر زد، هي گيج و عليلم
ظلم است در عشقت هي اوج بگيرم
احسنت به پريدن ، بگذار بميرم
حسام_میرمحمدی
چرا كه او واقعا در من مرده بود
و من فقط توانستم ابروهايم را درهم كنم
تلاش كردم مثل واقعيت باشم
مهربان تر از هميشه
و به كسي كاري نداشته باشم
هر اتفاقي در من مي افتاد سرد ترم ميكرد
تظاهر كننده ي ماهري بودم
هم در غم و هم در شادي
بي تفاوت نسبت به حوادث راه ميرفتم
روحي سرما زده
متضاد با گرما
ساكنِ منزلگاهِ ترديد شدم